بروکر و کارگزاری فارکس در ایران: سایت رسمی بروکر فارکس ایران

تبلیغات

فصل 6 - دیدگاه بازار

در اکثر موارد، درک یک معامله گر معمولی از ریسک در هر پوزیشن معاملاتی، تابعی از نتایج دو یا سه معامله ی اخیر او است (که این امر به شخص مربوطه بستگی دارد). از سوی دیگر، بهترین معامله گران تحت تأثیر (منفی یا مثبت) نتایج آخرین یا چند معامله اخیر خود قرار نمی گیرند. از این رو، درک آنها از ریسک در هر پوزیشن معاملاتی متأثر از این متغیر شخصی و روانشناختی نیست. شکاف عمیقی در اینجا وجود دارد که ممکن است شما را به این باور برساند که بهترین معامله گران از ویژگی های ذاتی ای در ذهن شان برخوردارند که این شکاف را توجیه می کند، اما من به شما اطمینان می دهم که اینطور نیست.

تمام معامله گرانی که در طی 18 سال گذشته با آنها کار کرده ام می بایست یاد می گرفتند که چگونه ذهن خود را برای تمرکز بر روی «جریان کنونی فرصت» آموزش دهند. این یک مشکل همگانی است و هم به نحوه ی طراحی ذهن ما و هم به تربیت اجتماعی مشترک بین ما بر می گردد (این مشکل معاملاتی مختص یک شخص خاص نیست). عوامل دیگری در رابطه با عزت نفس وجود دارند که همچنین می توانند به عنوان موانعی سر راه موفقیت مداوم شما عمل کنند، اما آنچه اکنون در مورد آن به گفتگو می پردازیم، مهمترین و اساسی ترین عامل موفقیت شما به عنوان یک معامله گر است.

اصل «عدم اطمینان»

اگر چیزی به عنوان راز ماهیت تجارت وجود داشته باشد، آن این است: در هسته ی اصلی توانایی فرد 1) تجارت بدون ترس یا اعتماد به نفس بیش از حد، 2) درک آنچه بازار از دیدگاه خود ارائه می دهد، 3) تمرکز کامل بر روی «جریان کنونی فرصت» و 4) ورود خود به خود به محدوده ی «تمرکز»؛ این یک باور کاملاً مطلق در یک نتیجه ی نامشخص با یک مزیت به نفع شما است.

بهترین معامله گران آنقدر پیشرفت کرده اند که بدون ذره ای تردید یا جدال درونی به این باور رسیده اند که «هر چیزی ممکن است اتفاق بی افتد.» آنها فقط گمان نمی کنند که هر چیزی ممکن است اتفاق بی افتد و یا اینکه بی دلیل از این ایده پشتیبانی کنند. باور آنها در عدم اطمینان آنقدر راسخ است که می تواند ذهن شان را از برقراری ارتباط بین شرایط «کنونی» و نتایج معاملات اخیرشان باز دارد.

با جلوگیری از شکل گیری این ارتباط، آنها می توانند ذهن خود را از داشتن انتظارات غیر واقعی و سختگیرانه درباره ی چگونگی بیان بازار منع کنند. آنها به جای ایجاد انتظارات غیر واقعی که در اکثر مواقع منجر به درد روحی و مالی می شود، یاد گرفته اند که برای استفاده از فرصت های موجود در بازار همواره «گوش به زنگ و در دسترس باشند.»

این «هوشیاری» دیدگاهی است که به شما کمک می کند تا درک کنید چارچوبی که اطلاعات را از آن دریافت می کنید نسبت به آنچه ارائه می شود بسیار محدود است. ذهن ما هر فرصتی که در هر لحظه ارائه می شود را به طور خودکار درک نمی کند. (مثال «پسربچه و سگ» در فصل 5 یک نمونه بارز از چگونگی بازتاب برداشت شخصی ما از حقیقت به خودمان است.)

همین نوع نابینایی ادراکی همواره در تجارت رخ می دهد. اگر به عنوان مثال، از روی ترس از اشتباه عمل کنیم، نمی توانیم پتانسیل بازار برای ادامه به حرکت در جهت مخالف پوزیشن خود را درک کنیم. ترس از پذیرفتن اشتباه باعث می شود تا اهمیت ویژه ای برای اطلاعاتی که به ما می گوید حق با ماست قائل شویم. حتی اگر اطلاعات کافی وجود داشته باشد و نشان دهد که بازار در واقع روندی خلاف جهت پوزیشن ما را در پیش گرفته است، باز هم این امر اتفاق می افتد. یک بازار گرایشی، در واقع یک تمایز درمورد رفتار بازار است که به طور معمول آن را درک می کنیم، اما اگر از روی ترس وارد عمل شویم این تمایز می تواند به راحتی غیر قابل مشاهده شود. به این ترتیب تا زمانی که از معامله خارج نشده ایم، روند و فرصت معامله در جهت آن روند برای ما قابل مشاهده نخواهند بود.

علاوه بر این، فرصت هایی وجود دارند که برای ما قابل مشاهده نیستند، زیرا یاد نگرفته ایم با ایجاد تمایزات مربوطه امکان درک آنها را برای خود فراهم کنیم. بحث مان درباره اولین نمودار قیمت در فصل 5 را به یاد بی آورید. چیزی که هنوز یاد نگرفته ایم برای ما غیرقابل مشاهده بوده و تا زمانی که ذهن مان برای تبادل انرژی باز نباشد غیرقابل مشاهده باقی می ماند.

دیدگاهی که از طریق آن خود را در دسترس قرار می دهید، موارد شناخته شده و ناشناخته را مد نظر قرار می دهد؛ به عنوان مثال، شما یک چارچوب ذهنی ایجاد کرده اید که به شما اجازه می دهد تا مجموعه ای از متغیرهای نشان دهنده زمان مناسب برای خرید و فروش را در رفتار بازار تشخیص دهید. این برتری و مزیت شما بوده و چیزی است که از آن اطلاع دارید. با این حال، آنچه نمی دانید این است که الگویی که متغیرهای شما شناسایی می کنند دقیقاً چگونه خود را نشان می دهد.

با دیدگاه در دسترس قرار دادن خود، می دانید که برتری شما احتمال موفقیت را به نفع شما تغییر می دهد، اما در عین حال این واقعیت را کاملاً پذیرفته اید که از نتیجه هیچ معامله ی خاصی آگاهی ندارید. با در دسترس قرار دادن خود، به جای اینکه خود را تسلیم یک پروسه ذهنی خودکار کنید که باعث می شود فکر کنید از قبل می دانید، آگاهانه به استقبال آنچه در مرحله ی بعد اتفاق می افتد خواهید رفت. استفاده از این دیدگاه می تواند ذهن تان را از هر گونه مقاومت درونی که شما را از درک هر فرصتی که بازار از منظر خود (واقعیت) ارائه می دهد رها کند. ذهن شما برای یک تبادل انرژی آماده است. به این ترتیب، نه تنها می توانید در مورد بازار چیزی را یاد بگیرید که قبلاً نمی دانستید، بلکه از شرایط روحی مساعد برای ورود به محدوده ی «تمرکز» نیز برخوردار خواهید شد.

معنای بودن در محدوده ی «تمرکز» این است که ذهن شما و بازار با یکدیگر همگام می شوند. در نتیجه، شما اقدامی که بازار در شرف انجام آن است را احساس می کنید، گویی که بین شما و آگاهی جمعی افراد دیگری که در بازار شرکت می کنند هیچ گونه جدایی وجود ندارد. این محدوده یک فضای ذهنی است که شما در آن نه تنها کاری بیش از خواندن ذهن جمعی انجام می دهید، بلکه با آن کاملاً هارمونی دارید.

اگر این امر برای شما کمی عجیب به نظر می رسد، از خود بپرسید چطور ممکن است که یک دسته از پرندگان و یا یک دسته از ماهی ها به طور همزمان تغییر جهت دهند. باید راهی وجود داشته باشد که از طریق آن با هم ارتباط برقرار کنند. اگر این امکان وجود داشته باشد که افراد نیز به همین ترتیب باهم ارتباط برقرار کنند، در این صورت اطلاعات افرادی که با آنها مرتبط هستیم در هوشیاری ما جریان پیدا خواهد کرد. معامله گرانی که هوشیاری جمعی بازار را تجربه کرده اند می توانند مانند یک پرنده در میان دسته پرندگان یا یک ماهی در میان دسته ماهی ها در همان لحظه دقیق که دیگران در حال چرخش هستند تغییر جهت را پیش بینی کنند.

با این حال، تنظیم شرایط روحی مناسب برای تجربه این همگامی به ظاهر سحرآمیز بین شما و بازار کار ساده ای نیست. دو مانع ذهنی وجود دارد که باید بر آنها غلبه کنید. مانع اول، تمرکز این فصل یعنی یادگیری نحوه ی متمرکز نگه داشتن ذهن بر «جریان کنونی فرصت» است. برای اینکه بتوانید این همگامی را تجربه کنید، ذهن شما باید پذیرای حقیقت بازار (از منظر بازار) باشد.

مانع دوم مربوط به اختلاف بین کارکرد دو نیمه مغز مان است. طرف چپ مغز ما، بر اساس آنچه از قبل می دانیم، در اندیشه منطقی تخصص دارد. طرف راست مغز متخصص تفکرات خلاقانه است و می تواند زمینه را برای الهام، بینش، پیش آگاهی و یا احساس شناختی که معمولاً در سطح منطقی قابل توضیح نیست را فراهم کند. به این دلیل قابل توضیح نیست که اگر اطلاعات واقعاً ماهیت خلاقانه دارد، در این صورت چیزی است که در سطح منطقی آن را نمی دانیم. بر طبق معنا، خلاقیت واقعی چیزی را به وجود می آورد که قبلاً وجود نداشته است. یک تعارض ذاتی بین این دو حالت فکری وجود دارد که به واسطه ی آن بخش معقول و منطقی معمولاً همیشه برنده می شود، مگر اینکه قدم های خاصی برداریم تا ذهن خود را برای پذیرش و اعتماد به اطلاعات خلاقانه آموزش دهیم. بدون این آموزش، معمولاً فعالیت بر اساس پیش آگاهی، انگیزه های شهودی، الهامات و یا احساس شناختی کار بسیار دشواری خواهد بود.

اقدام مناسب در هر کاری نیاز به باور و وضوح نیت دارد تا ذهن و حواس ما را بر روی هدف مورد نظر متمرکز کند. اگر منبع اقدامات ما ماهیتی خلاقانه داشته و ذهن منطقی ما به درستی آموزش ندیده باشد تا به این منبع اعتماد کند، در این صورت در مرحله ی از پرداختن به این اطلاعات، مغز منطقی ما هوشیاری مان را مملو از افکار مخالف و متضاد خواهد کرد. البته، تمام این افکار ماهیتی صحیح و معقول خواهند داشت، زیرا آنها از آنچه قبلاً در سطح منطقی می دانیم سرچشمه می گیرند، اما ما را از محدوده ی «تمرکز» یا هر حالت فکری خلاقانه دیگری بیرون می کشند. در زندگی چیز ناامید کننده تری از شناخت احتمالات برگرفته از یک پیش آگاهی، بینش و یا یک ایده الهام گرفته و همچنین عدم استفاده از این پتانسیل وجود ندارد – تنها به این دلیل که ما خودمان را از انجام آنها منصرف کرده ایم.

من می دانم آنچه به آن اشاره کردم یک مفهوم بسیار انتزاعی است و نمی توان آن را به صورت عملی پیاده سازی کرد. از این رو، می خواهم شما را به صورت مرحله به مرحله در درک معنای تمرکز کامل در «جریان کنونی فرصت» همراهی کنم. هدف من این است که پس از خواندن این فصل و فصل 7 بدون ذره ای تردید بدانید چرا تا زمانی که یک باور راسخ و بی چون و چرا درباره عدم اطمینان ایجاد نکنید، موفقیت نهایی شما به عنوان یک معامله گر تحقق نخواهد یافت.

اولین مرحله در راه همگام سازی ذهن و بازار، درک و پذیرش کامل واقعیت های روانشناختی تجارت است. این مرحله جایی است که بیشتر ناامیدی ها، دل شکستگی ها و اسرارآمیزی مرتبط با تجارت آغاز می شود. تعداد بسیار کمی از افرادی که قصد تجارت دارند به ندرت به معنای معامله گر بودن می اندیشند و یا زمان صرف آن می کنند. اکثر افرادی که وارد تجارت می شوند فکر می کنند که یک معامله گر مترادف یک تحلیل گر خوب بازار است.

همانطور که به آن اشاره کردم، این تفکر کاملاً اشتباه است. تحلیل خوب بازار مطمئناً می تواند در موفقیت فرد نقش بسزایی ایفا کند، اما شایسته توجه و اهمیتی نیست که معامله گران به اشتباه برای آن قائل اند. در زیر الگوهای رفتاری بازار که ممکن است به راحتی درگیر آنها شوید، ویژگی های روانشناختی بسیار منحصر به فردی وجود دارد. ماهیت این ویژگی ها است که شکل ِ «بودن» فرد را برای فعالیت مؤثر در محیط بازار تعیین می کند.

فعالیت مؤثر در محیطی که دارای خصوصیات، ویژگی ها و صفاتی متفاوت از آن چیزی است که به آن عادت داریم، مستلزم ایجاد تنظیمات و تغییراتی در نحوه ی تفکر معمول درباره مسائل است. به عنوان مثال، اگر قرار باشد با اهداف خاصی به یک مکان عجیب و غریب سفر کنید، اولین کاری که انجام می دهید این است که خود را با آداب و رسوم محلی آنجا آشنا کنید. با انجام این کار، شما درباره روشهای مختلفی یاد می گیرید که برای کارکرد موفقیت آمیز در آن محیط باید با آن سازگار شوید.

معامله گران اکثراً این واقعیت را نادیده می گیرند که شاید برای تبدیل شدن به یک معامله گر موفق مداوم باید خود را با شرایط وفق دهند. این امر دو دلیل دارد. دلیل اول این است که شما برای انجام یک معامله موفق به هیچ گونه مهارتی نیاز ندارید. اکثر معامله گران پس از سالها درد و رنج متوجه می شوند و یا در نهایت می پذیرند که سازگاری و ثبات مهم تر از توانایی انتخاب گاه به گاه یک معامله موفق است.

دلیل دوم این است که شما برای تجارت مجبور نیستید به جایی سفر کنید. برای دسترسی به تجارت شما تنها به یک تلفن احتیاج دارید. حتی نیاز نیست صبح ها از رخت خواب تان بیرون بی آیید. معامله گرانی که معمولاً از یک دفتر معامله می کنند هم نیازی نیست برای ورود و خروج از معاملات شان در دفتر حضور داشته باشند. به نظر می رسد که تجارت آنطور که ما می پنداریم به هیچ گونه سازگاری خاصی نیاز ندارد، از آنجایی که ما می توانیم از محیط های شخصی که به خوبی با آن آشنا هستیم به بازار دسترسی داشته و با آن تعامل کنیم.

شما احتمالاً تا حدی از بسیاری از حقایق اساسی (ویژگی های روانشناختی) ماهیت تجارت آگاه هستید؛ اما داشتن آگاهی یا درک برخی از اصول، بینش ها و یا مفاهیم لزوماً به معنای پذیرش و باور نیست. وقتی چیزی واقعاً پذیرفته شده باشد، با هیچ مؤلفه ی دیگری در محیط ذهنی ما در تضاد نیست. وقتی چیزی را باور داریم، بدون هیچ تلاش مضاعف و به عنوان یک عملکرد طبیعی بر اساس آن باور فعالیت می کنیم. به هر اندازه ای که با هر مؤلفه ای در محیط ذهنی ما تعارض وجود داشته باشد، به همان اندازه عدم پذیرش وجود دارد.

بنابراین، درک اینکه چرا تعداد کمی از افراد به عنوان یک معامله گر موفق می شوند کار دشواری نیست. آنها به سادگی اقدامات ذهنی مورد نیاز برای آشتی دادن بسیاری از تعارضات موجود بین آنچه قبلاً یادگرفته و باور دارند و اینکه چگونه این یادگیری می تواند به عنوان یک منبع مقاومت در برابر اجرای اصول مختلف تجارت ِ موفق عمل کند را انجام نمی دهند. ورود و بهره بردن از یک حالت ذهنی آزاد و ایده آل برای تجارت مستلزم آن است که این تضادها به طور کامل حل شوند.

اساسی ترین ویژگی بازار

(می تواند خود را در ترکیب بی نهایتی از روش ها ابراز کند)

بازار می تواند تقریباً هر کاری را در هر زمانی انجام دهد. این امر به اندازه کافی واضح به نظر می رسد، به ویژه برای تمام افرادی که یک بازار با نوسانات قیمت ناپایدار و نامنظم را تجربه کرده اند. مسئله این است که همه ما تمایل داریم این ویژگی را دست کم بگیریم، به گونه ای که باعث می شود بارها و بارها دچار پیش پا افتاده ترین اشتباهات تجاری شویم. واقعیت این است که اگر معامله گران واقعاً باور داشتند که ممکن است در هر زمان هر چیزی اتفاق بی افتد، تعداد بازنده ها کمتر و تعداد برنده های مداوم به مراتب بیشتر می شد.

از کجا می دانیم که عملاً هر چیزی می تواند اتفاق بی افتد؟ اثبات این واقعیت کار آسانی است. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که بازار را به مؤلفه های اصلی آن تقسیم کرده و نحوه ی عملکرد این مؤلفه ها را مشاهده کنیم. اساسی ترین مؤلفه ی هر بازاری معامله گران آن است. معامله گران به عنوان نیرویی بر قیمت ها عمل می کنند و آنها را با ارائه پیشنهاد بالا و یا پایین وادار به حرکت می کنند.

چرا معامله گران یک قیمت را بالا یا پایین پیشنهاد می کنند؟ برای پاسخ به این سؤال باید دلایل تجارت افراد را مورد بررسی قرار دهیم. دلایل و اهداف بسیاری در پس انگیزه ی یک فرد برای تجارت در هر بازار خاصی وجود دارد. با این حال، برای پرداختن به اهداف این مبحث، نیازی به دانستن تمام دلایل اساسی که فرد معامله گر را وارد عمل می کند نداریم، زیرا در نهایت همه آنها به یک دلیل و یک هدف خلاصه می شوند و آن هم کسب درآمد است. ما این را می دانیم که یک معامله گر تنها دو کار می تواند انجام دهد (خرید و فروش) و تنها دو نتیجه ممکن برای هر معامله وجود دارد (سود یا ضرر).

بنابراین، من فکر می کنم می توانیم با خیال راحت فرض کنیم – صرف نظر از دلایل شخصی برای تجارت – که همه به دنبال یک نتیجه یکسان هستند و آن سود است: یا خرید با قمیت پایین و فروش با قیمت بالا و یا فروش با قیمت بالا و خرید با قیمت پایین. اگر فرض کنیم که همه می خواهند پول در بی آورند، در این صورت تنها یک دلیل وجود دارد که چرا هر معامله گری یک قیمت را تا بالاترین سطح بعدی پیشنهاد می کند: از آنجایی که او باور دارد می تواند هر چیزی که می خرد را با قیمت بالاتری در آینده بفروشد. همین امر در مورد معامله گری صدق می کند که مایل است چیزی را به قیمتی کمتر از آخرین قیمت ارسال شده بفروشد (بازار کمتری ارائه دهد). او این کار را انجام می دهد زیرا باور دارد می تواند هر چیزی را که می فروشد با قیمت پایین تری در آینده خریداری کند.

اگر به رفتار بازار به عنوان تابعی از حرکت قیمت نگاه کنیم و اگر حرکت قیمت تابعی از معامله گرانی باشد که مایلند قیمت ها را به صورت بالا یا پایین ارائه دهند، در این صورت می توان گفت که تمام نوسانات قیمت (رفتار بازار) تابعی از باور معامله گران درباره آینده است. به بیان دقیق تر، تمام نوسانات قیمت تابعی است از آنچه معامله گران به عنوان بالا و پایین در نظر می گیرند.

دینامیک اساسی رفتار بازار بسیار ساده است. تنها سه نیروی اصلی در هر بازار وجود دارد: معامله گرانی که باور دارند قیمت پایین است، معامله گرانی که باور دارند قیمت بالا است و معامله گرانی که در حال مشاهده و انتظار برای تصمیم گیری در مورد بالا یا پایین بودن قیمت هستند. از لحاظ فنی، گروه سوم یک نیروی بالقوه را تشکیل می دهد. دلایلی که باور هر معامله گر را نسبت به بالا یا پایین بودن چیزی تأیید می کند معمولاً بی ربط هستند، زیرا اکثر افرادی که وارد تجارت می شوند به صورت غیر انضباطی، غیر سازمان یافته و تصادفی عمل می کنند؛ بنابراین، دلایل آنها لزوماً به کسی کمک نمی کند تا درک بهتری از آنچه در جریان است داشته باشد.

اما اگر به یاد داشته باشید که تمام نوسانات قیمت یا عدم وجود این نوسانات تابعی از تعادل نسبی یا عدم تعادل بین این دو نیروی اصلی – معامله گرانی که باور دارند قیمت بالا می رود و معامله گرانی که باور دارند قیمت پایین می آید – است، درک اینکه چه اتفاقی می افتد چندان دشوار نیست. اگر بین این دو گروه تعادل وجود داشته باشد، قیمت ها به صورت راکد می مانند، زیرا هر یک از طرفین نیروی حاصل از اقدامات طرف دیگر را جذب می کند. اگر یک عدم تعادل وجود داشته باشد، قیمت ها ناگزیر به سمت نیروی بزرگتر و یا معامله گرانی که در باورهای خود نسبت به جهت قیمت ها راسخ تر هستند حرکت می کنند.

اکنون از خود بپرسید، به غیر از محدودیت های اعمال شده توسط تبادل ارز بر روی نوسانات قیمت، چه چیزی باعث می شود تا تقریباً جلوی هر اتفاقی گرفته شود. هیچ چیزی برای جلوگیری از بالا یا پایین رفتن قیمت توزیع که برخی از معامله گران در سطح دنیا به آن باور دارند وجود ندارد، البته اگر معامله گران مایل باشند بر طبق باورهای شان وارد عمل شوند؛ بنابراین، دامنه رفتار بازار در شکل جمعی خود تنها با افراطی ترین باورها – آنچه افراد شرکت کننده در بازار بالا یا پایین در نظر می گیرند – محدود خواهد شد. من فکر می کنم که پیامدهای این امر بدیهی است: در هر بازاری در هر لحظه ممکن است تنوع باورهای متفاوتی وجود داشته باشد که این تقریباً امکان وقوع هر چیزی را ممکن می سازد.

وقتی از این منظر به بازار نگاه می کنیم، به راحتی می توان فهمید که هر معامله گر بالقوه ای که مایل است عقیده خود را درباره آینده ابراز کند به یک متغیر بازار تبدیل می شود. در یک سطح شخصی تر، این بدان معنی است که تنها به یک معامله گر دیگر از هر جای دنیا نیاز است تا پتانسیل مثبت معامله شما نفی شود؛ به عبارت دیگر، تنها به یک معامله گر دیگر نیاز است تا باور شما درباره آنچه بالا یا پایین در نظر گرفته می شود نفی شود. تنها یک معامله گر!

برای روشن تر شدن این نکته به این مثال توجه کنید. چندین سال پیش، یک معامله گر برای کمک به من مراجعه کرد. او یک تحلیل گر بازار عالی بود. در واقع، او یکی از بهترین تحلیل گرانی بود که تاکنون دیده بودم؛ اما پس از سالها ناامیدی که در طی آن تمام پول خود و پول بسیاری از افراد دیگر را از دست داده بود، سرانجام آماده بود تا بپذیرد نتایج خوب و مساعدی را به عنوان یک معامله گر کسب نکرده است. پس از مدتی صحبت کردن با او متوجه شدم که تعدادی از موانع روانی جدی جلوی موفقیت او را می گیرند. یکی از مشکل ساز ترین موانع این بود که او خود را علامه دهر می دانست و بسیار مغرور بود؛ این امر دستیابی او به درجه ای از انعطاف پذیری ذهنی لازم برای تجارت مؤثر را غیر ممکن می کرد. اهمیتی نداشت که تا چه اندازه تحلیل گر خوبی بود. وقتی به سراغ من آمد، آنقدر به پول و کمک نیاز داشت که حاضر بود هر چیزی را در نظر بگیرد.

اولین پیشنهادی که به او دادم این بود که بهتر است به جای اینکه به دنبال یک سرمایه گذار دیگر باشد – که در نهایت به تلاش ناموفق دیگری در تجارت خواهد انجامید – شغل دیگری را انتخاب کند. کاری که واقعاً در انجام آن مهارت دارد. در این صورت می تواند در حین کار بر روی مشکلات خود یک درآمد ثابت داشته و هم زمان خدمات ارزشمندی به شخص دیگری ارائه دهد. او به توصیه من گوش داد و بلافاصله به عنوان یک تحلیلگر فنی در یک شرکت کارگزاری و تسویه حساب نسبتاً برجسته در شیکاگو مشغول به کار شد.

رئیس هیئت مدیره شرکت کارگزاری یک معامله گر قدیمی بود که نزدیک به 40 سال در بخش غلات هیئت بازرگانی شیکاگو تجربه داشت. او اطلاعات زیادی درمورد تحلیل فنی نداشت، زیرا هرگز برای کسب درآمد در تالار بورس از آن استفاده نکرده بود؛ اما او دیگر در تالار بورس معامله نمی کرد و تغییر نحوه ی تجارت از تالار بورس به صفحه نمایش را تا حدی دشوار و مبهم می دانست. بنابراین، از تحلیلگر فنی برجسته و تازه استخدام شده ی شرکت خواست تا در طی معاملات روز با او بنشیند و تجارت فنی را به او بی آموزد. تحلیلگر تازه استخدام شده نیز از این فرصت استفاده کرد تا توانایی های خود را به رخ چنین معامله گر باتجربه و موفقی بکشد.

این تحلیلگر از روشی به نام «نقطه و خط» (Point and Line) که توسط چارلی دراموند ایجاد شده بود استفاده کرد. («نقطه و خط» می تواند همانند روش های دیگر پشتیبانی و مقاومت را به طور دقیق تعریف کند.) یک روز، هنگامی که هر دوی آنها باهم بازار سویا را مشاهده می کردند، تحلیلگر نقاط پشتیبانی و مقاومت عمده ای را پیش بینی کرده بود و معاملات بازار نیز به طور اتفاقی بین این دو نقطه انجام می شد. در حین اینکه این تحلیلگر فنی اهمیت این دو نقطه را برای رئیس توضیح می داد، با اطمینان کامل گفت که اگر بازار به نقطه مقاومت برسد متوقف و معکوس شده و اگر به سمت نقطه پشتیبانی نزول کند، در این صورت بازهم متوقف و معکوس می شود. سپس، او توضیح داد که اگر بازار به سطح قیمتی که او به عنوان پشتیبانی محاسبه کرده است نزول کند، محاسبات او نشان می دهد که این نقطه همچنین پایین ترین سطح روز خواهد بود.

همانطور که در آنجا نشسته بودند، بازار حبوبات به آرامی در حال نزول به قیمتی بود که تحلیلگر به عنوان نقطه پشتیبانی یا پایین ترین سطح روز پیش بینی کرده بود. وقتی در نهایت به آن نقطه رسید، رئیس رو به تحلیلگر کرد و گفت: «این جایی است که قرار است بازار متوقف شده و بالاتر برود، درست است؟» تحلیلگر پاسخ داد «دقیقاً! این پایین ترین سطح روز است.» رئیس پاسخ داد: «این مزخرف است!» «توجه کن!» او تلفن را برداشت و با یکی از متصدی هایی که سفارش های بخش سویا را اداره می کرد تماس گرفت و گفت: «دو میلیون حبوبات (بوشل) در بازار بفروش.» در عرض 30 ثانیه پس از سفارش وی، بازار سویا 10 سنت در هر بوشل افت کرد. رئیس برگشت تا به چهره وحشت زده تحلیلگر نگاه کند. با آرامش از او پرسید «خوب، گفتی کجا قرار است بازار متوقف شود؟ اگر من می توانم این کار را بکنم، پس هر کسی می تواند.»

نکته این است که از دیدگاه فردی ما به عنوان ناظران بازار، هر اتفاقی ممکن است بی افتد و این امر تنها به عمل یک معامله گر نیاز دارد. این واقعیت سخت و بی رحم تجارت است و تنها بهترین معامله گران بدون هیچ گونه تضاد درونی آن را پذیرفته اند. از کجا این را می دانم؟ از آنجایی که تنها بهترین معامله گران قبل از ورود به معاملات ریسک خود را تعریف می کنند. تنها بهترین معامله گران هنگامی که بازار به آنها می گوید این معامله دیگر جواب نمی دهد بدون هیچ گونه شک و تردیدی جلوی ضررهای خود را می گیرند. تنها بهترین معامله گران در زمانی که بازار در جهت معامله ی آنها حرکت می کند از یک روش مدیریت پول سازمان یافته و سیستماتیک برای دریافت سود برخوردارند.

از پیش تعریف نکردن ریسک، جلوی ضررها را نگرفتن و عدم دریافت سود به طور سیستماتیک سه مورد از رایج ترین – و معمولاً پرهزینه ترین – اشتباهات معاملاتی است که می توانید مرتکب آن شوید. تنها بهترین معامله گران این اشتباهات را از معاملات خود حذف کرده اند. آنها در دوره ای از حرفه ی تجاری شان یاد گرفته اند که بدون ذره ای تردید باور کنند که ممکن است هر اتفاقی بی افتد و همیشه آنچه که نمی دانند (اتفاقات غیر منتظره) را مد نظر داشته باشند.

به یاد داشته باشید که تنها دو نیرو وجود دارند که باعث حرکت قیمت ها می شوند: معامله گرانی که باور دارند بازارها سیر صعودی دارند و معامله گرانی که معتقدند بازارها سیر نزولی دارند. ما در هر لحظه می توانیم با مشاهده این که اکنون بازار نسبت به لحظه قبل در چه جایی قرار دارد ببینیم چه کسی باور راسخ تری دارد. اگر یک الگوی قابل شناسایی وجود داشته باشد، ممکن است آن الگو تکرار شود و نشانه ای از مسیر حرکت بازار را به ما بدهد. این مزیت ما یا چیزی است که می دانیم.

اما موارد بسیاری وجود دارند که ما نمی دانیم و هرگز نخواهیم دانست، مگر اینکه یاد بگیریم چگونه ذهن افراد را بخوانیم. به عنوان مثال، آیا می دانیم که چه تعداد معامله گر ممکن است در حاشیه نشسته باشند و قصد ورود به بازار را داشته باشند؟ آیا می دانیم که چه تعداد از آنها می خواهند بخرند یا بفروشند؟ در مورد معامله گرانی که مشارکت آنها از قبل در قیمت فعلی منعکس شده است چطور؟ در هر لحظه، چه تعداد از آنها نظر خود را تغییر داده و از پوزیشن های خود خارج می شوند؟ اگر چنین کنند، چه مدتی از بازارها دور خواهند ماند؟ و وقتی به بازار برگشتند، به کدام جهت متمایل خواهند بود؟

اینها متغیرهای ثابت، پایان ناپذیر، ناشناخته و پنهانی هستند که همیشه در بازارها فعالیت می کنند – همیشه! بهترین معامله گران سعی نمی کنند که با تظاهر به اینکه این متغیرها وجود ندارند خود را از آنها پنهان کنند. آنها همچنین سعی نمی کنند از طریق تحلیل بازار آنها را به طور عقلانی توجیه کنند. برعکس، بهترین معامله گران این متغیرها را در نظر می گیرند و آنها را در هر بخشی از روش های معاملاتی خود لحاظ می کنند.

برای یک معامله گر معمولی، کاملاً برعکس این امر صدق می کند. او از دیدگاهی تجارت می کند که آنچه نمی بینید، نمی شوند و یا احساس نمی کند نباید وجود داشته باشد. چه توضیح دیگری می تواند رفتار او را توجیه کند؟ اگر او واقعاً وجود همه متغیرهای پنهانی که در هر لحظه توانایی عمل بر روی قیمت دارند را باور داشت، در این صورت باید باور می کرد که هر معامله نتیجه نامشخصی دارد. اگر هر معامله ای واقعاً نتیجه نامشخصی دارد، پس چگونه او می تواند تعریف نکردن ریسک از قبل، نگرفتن جلوی ضررها و یا نداشتن یک روش سیستماتیک برای دریافت سود را توجیه کند؟ با توجه به شرایط، رعایت نکردن این سه اصل اساسی معادل خودکشی مالی و روحی است.

از آنجایی که اکثر معامله گران به این اصول پایبند نیستند، آیا باید تصور کنیم که انگیزه اصلی آنها برای تجارت نابودی خودشان است؟ مطمئناً این امکان وجود دارد، اما من فکر می کنم که درصد معامله گرانی که آگاهانه یا ناآگاهانه می خواهند پول خود را از دست بدهند یا به نوعی به خود آسیب بزنند بسیار ناچیز است؛ بنابراین، اگر دلیل اصلی آنها خودکشی مالی نباشد، پس چه چیزی می تواند فرد را از انجام این کار باز دارد، چیزی که در غیر این صورت کاملاً منطقی به نظر می رسد؟ پاسخ کاملاً ساده است: یک معامله گر معمولی ریسک خود را از پیش تعریف نمی کند، جلوی ضررهای خود را نمی گیرد و یا به طور سیستماتیک سود دریافت نمی کند، زیرا او این اقدامات را ضروری نمی داند. تنها دلیلی که او فکر می کند این اقدامات ضروری نیستند، این است که او باور دارد بر اساس تصور خود درباره آنچه در هر «لحظه» رخ می دهد از قبل می داند چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر او از قبل می داند، پس واقعاً دلیلی برای پایبندی به این اصول وجود ندارد. باور، تصور و یا فکر به اینکه «او می داند» علت هر اشتباه معاملاتی خواهد بود که ممکن است از او سر بزند (به استثنای آن دسته از اشتباهاتی که نتیجه باور عدم لیاقت او برای دستیابی به پول است).

باورهای ما درباره آنچه واقعی و درست است نیروهای درونی بسیار قدرتمندی هستند. آنها تمام جنبه های ارتباط ما با بازارها یعنی از ادراک، تفاسیر، تصمیمات، اقدامات و انتظارات ما گرفته تا احساسات ما درباره نتایج را کنترل می کنند. بسیار دشوار است به گونه ای عمل کنیم که با آنچه فکر می کنیم درست است در تضاد باشد. در برخی موارد، بسته به قدرت این باور، انجام هر اقدامی که موجب نقض تمامیت آن باور شود تقریباً غیر ممکن است.

آنچه یک معامله گر معمولی متوجه نمی شود این است که او به یک مکانیسم درونی در قالب باورهای قدرتمند نیاز دارد که وی را وادار به درک بازار از منظری کند که همیشه با شفافیت بیشتر و بیشتر گسترش می یابد و همچنین با توجه به شرایط روانشناختی و ماهیت نوسان قیمت او را وادار کند تا به تناسب آن وارد عمل شود. مؤثرترین و کاربردی ترین باور معاملاتی که او می تواند داشته باشد این است که «هر اتفاقی ممکن است رخ بدهند.» گذشته از اینکه این امر حقیقت دارد، می تواند به عنوان یک پایه محکم برای ایجاد هرگونه باور یا نگرش دیگری عمل کند که او برای تبدیل شدن به یک معامله گر موفق نیاز دارد.

بدون این باور، ذهن او به طور خودکار و معمولاً ناآگاهانه باعث می شود که او هرگونه اطلاعات نشان دهنده ی اقدامی توسط بازار –که او به عنوان یک امر ممکن در نظر نگرفته است – را مسدود کرده، از آن جلوگیری کند و یا به طور منطقی آن را کنار بگذارد. اگر او باور دارد که هر چیزی ممکن است، پس چیزی وجود ندارد که ذهن او از آن اجتناب کند. از آنجایی که هر چیزی شامل همه چیز می شود، این باور به عنوان یک نیروی رو به رشد بر روی درک او از بازار عمل کرده و به او اجازه می دهد تا اطلاعاتی را درک کند که در غیر این صورت برای او غیر قابل مشاهده باقی می ماند. در واقع، او خود را در دسترس قرار می دهد (ذهن خود را باز می کند) تا احتمالات بیشتری که از منظر بازار وجود دارد را درک کند.

از همه مهمتر، با ایجاد این باور که هر اتفاقی ممکن است رخ بدهد، او ذهن خود را آموزش می دهد تا بر اساس احتمالات فکر کند. این مهمترین و دشوارترین اصلی است که افراد می توانند آن را درک کرده و به طور مؤثر در سیستم های ذهنی خود ادغام کنند.

IranForexBrokers.com Facebook IranForexBrokers.com Google plus IranForexBrokers.com Twitter

افشای ریسک: معامله در بازار Forex با ریسک بالایی همراه است و ممکن است برای همه ی سرمایه گذاران مناسب نباشد، چرا که امکان دارد تمام سرمایه ی خود را از دست بدهید. تمام اطلاعات موجود در وب سایت FxIran.com تنها به منظور اطلاع رسانی می باشد و این وب سایت مشاوره های مالی و خدمات تجاری Forex ارائه نمی دهد. لطفا، مفاد کامل افشای ریسک را مطالعه بفرمایید.

خانه      |      بروکرهای Forex      |      تبلیغات      |      افشای ریسک      |      تماس با ما

ما را دنبال کنید!

تمامی مطالب موجود در وب سایت «FxIran.com» تحت حمایت قانون حق چاپ، مالکیت معنوی و همچنین DMCA می باشد.

Copyright © 2016 - 2022 FxIran.com

DMCA.com Protection Status